در ابتدا بگذارید تضمین کنم که این مقاله یکی از بهترین مقالههایی است که در زمینه تولید محتوا موثر (و همینطور اصول یادگیری و فکر کردن) خواندهاید و در ازای آن از شما بخواهم که فقط به یکبار خواندن آن اکتفا نکنید و حداقل دوبار با روشی که در همین مقاله به شما آموزش میدهم آن را مطالعه کنید.
این مقاله شامل دو بخش اصلی است، در ابتدا بررسی میکنیم که خود ما چگونه به محتواهای جدید توجه میکنیم (و بررسی کنیم افراد مختلف چگونه با مسائل جدید برخورد میکنند) و بعد یک راهکار کاملا ساده و عملی یاد میگیریم که محتواهای خوب شما را به یک محتوا عالی با بازده باورنکردنی تبدیل میکند.
بخش اول – واکنش مغز ما در مقابل یک محتوای جدید چگونه است و چرا؟
فرض کنید کتابی میخوانید که صد نکته مهم دارد زیر 10 تا از نکات مهم خط میکشید و به خودتان میگویید اینها خیلی مهم بود و سعی کنم که اجرایشان کنم.
تا حالا فکر کردید که بر اساس چه فاکتوری تشخیص میدهید که از صد تا نکته گفته شده، کدامها مهمترند و باید به آنها عمل کنید؟
افراد بر اساس پیشفرضهای ذهن خود محتوای شما را میخوانند!
نکته دردناک برای تولید کنندگان محتوا این است که هرکسی اهمیت نکات جدید را بر اساس پیشفرضهای قبلی ذهن خودش طبقه بندی میکند و نه بر اساس آن چیزهایی که از دید تولیدکننده محتوا(یا گوینده) مهم هستند!
خیلی از مخاطبان ساعتها وقت خود را با محتواهایی که در سراسر اینترنت در دسترسند پر میکنند ولی درنهایت فقط “همون نکاتی را یاد میگیرند که از همان اول میدانستند و مورد تاییدشان بوده و در این حالت تنها چیزی که گیر تولید کننده محتوا میآید فراموش شدن است!”
افراد به چشم تایید دانش قبلیشان به اطلاعات جدید نگاه میکنند!
اگر از فلان فرد معروف سه تا نکته میخوانند، که یکیش خلاف باور قبلیشان است، آن را نادیده میگیرند و اگر حرفی باورشان رو تایید کند جملهای مشابه این میگویند: “ایول چه آدم باحالیه حرفاش خیلی درسته!”
با این مقدمه شما را با دو مبحث مهم در روانشناسی یادگیری آشنا میکنم به اسم Thinking By Analogy و First Principle Thinking!
Thinking By Analogy چیست و چگونه باید از آن پرهیز کرد!
thinking by analogy کاری است که تمام افرادی که در زمینه فکر کردن آموزش ندیدهاند و احتمالا بیشتر افراد این کره خاکی انجام میدهند (حتی همین حالا که در حال خواندن این مقاله هستید ممکن است در حال انجام آن باشید…)
یعنی فکر کردن بر اساس تمام پیشفرضهای قبلی که در ذهنمان به آنها باور داریم و یا آنها موثر میدانیم.
گرد بودن زمین محتوای فوق العادهای بود که گالیله بخاطر نوع تفکر thinking by analogy افراد زمان خود نتوانست از آن بخوبی استفاده کند!
اما افراد باهوشتر و آموزش دیده در زمینه تفکر کردن، تمام پیشفرضهای خود را کنار میگذارند و با پرسیدن سوالهای بنیادی سعی میکنند تا بفهمند چه نکاتی واقعا درست هستند که باید به آنها توجه کنند و مثل معدنکارانی در پی پیدا کردن طلا در توده عظیمی خاک عمل میکنند
به عنوان مثال به شخصه موقع مطالعه، یکی از کارهای خیلی خیلی مهمی که انجام میدهم این است که یک کتاب یا یک ویدیو یا یک سمینار را حداقل دو یا سه بار گوش میدهم یا میخوانم.
دور اول به دید آشنایی و دورهای بعدی با این دیدگاه که «نویسنده چه نکاتی را میخواهد به من یاد بدهد؟» «من چه مطالبی رو باید یاد بگیرم و چه نکاتی بدون توجه به باورهای قبلی احتمالا غلط هستند؟»
این خیلی خیلی مهم است که تشخیص دهیم گوینده دقیقا در حال آموزش دادن چه نکاتی است، چه نکاتی از دید او درست هستند که شاید با باورهای قبلی من اهمیت آن را درک نکنم.
اگر برگردید و کتاب آخری که خواندید را یک بار دیگر بخوانید و این بار از دید گوینده در مورد محتوای آن قضاوت کنید، چیزهای خیلی زیادی را یاد خواهید گرفت که در بار اول ناخودآگاه ذهن شما آنها فیلتر کرده بوده است.
افراد با نوع تفکر thinking by analogy ورودیهایی به ذهنشان میرسد که از چندین فیلتر ناخودآگاه ذهن عبور کرده و حسابی با ورودی اولیه متفاوت شده!
افراد کمی هستن که در مورد ورودیهای خام ذهنشان بدون پیش داوری فکر میکنند، افرادی که در دسته first princple thinking جای میگیرند.
جالب بود نه؟
اما وقتی بیشتر افراد اینجوری با محتواهای خوب ما که کلی برای تولیدشان زحمت کشیدهایم برخورد میکنند و ماهم این توان را نداریم که به تمام مخاطبانمان طرز صحیح مطالعه محتواهایمان را یاد بدهیم پس راه حل چیست؟!
بخش دوم – چگونه از ناخودآگاه ذهن مخاطبان عبور کنیم و آن را قلقلک دهیم!
“ببین اینجا رو گوش بده: ”
“یه لحظه میون کلامت یه نکته بگم فراموش نشه: …”
“قبلا این رو گفتم ولی مهمه باز تکرارش کنم: … ”
“این تیکه رو میگم فقط بدونی داستان چیه …”
“حالا اینها مهم نیست ولی صرفا گفتم بدونی … ”
بزار یه چیزی بگم رفتی خونه تعریف کن”
“بزار یه چیزی بهت بگم حال کنی: دیروز که رفته بودیم خونه تقی … ”
“فعلا بزار دو تا نکته بهت بگم: … ”
“یه سوال بپرسم، ببینم نظرت چیه”
“بزار یه مثلال برات بزنم نکته برات جا بیفته: ….”
“بزار یه نکته ریز بهت یاد بدم که غذات خوشمزه بشه : توی غذا … ”
“یه لحظه به این نکته فکر کن: چی میشه اگر کائنات … ”
“فعلا سه تا نکته بهت میگم خلاصه، بعد یکی یکی توضیح میدم … ”
“این قسمت را یادتان بماند… ”
“یه نکته بهت بگم دفعه بعد که دکترت فلان حرف رو زد ازش بپرس …”
“در قدم بعدی باید در مورد … یاد بگیریم …”
معمولا تمام افراد این جملات را کم و بیش برای تاثیرگذاری بیشتر بکار میبرند اما تولیدکنندگان محتواهای عالی خیلی موثرتر از این جملات استفاده می کنند.
یک محتوای عالی باید مخاطب را راهنمایی کند که چطور گوش کند، کجای محتوا از بقیه مهمتر است و …
یک محتوای عالی باید مخاطب را راهنمایی کند که چطور گوش کنند، کجای محتوا از بقیه محتوا مهمتر است و باید یادداشت برداری و یا توجه بیشتری به آن شود و کلا به مخاطبان یاد دهیم چطور اطلاعات را طبقه بندی کنند و در خاطر خود نگه دارند.
این یعنی دقیقا خودآگاه کردن بخشهایی از ذهن مخاطب که بخاطر مدل thinking by analogy باعث میشد تا محتواهای عالی ما نادیده گرفته شوند!
استفاده از این تکنیک در نوشتن متن کتاب یا پستها یا حتی حرف زدن روزمزه باعث میشود محتواهای ما خیلی کاریزماتیکتر و پر اثرتر شوند.
چون اولا حس تسلط گوینده را نشان میدهند، ثانیا شنونده می فهمد که دقیقا این اطلاعات را چطور بشنود و چطور دسته بندی کند، نگه دارد، حفظ کند، دور بریزد و خلاصه با اطلاعاتی که به او می دهیم چطور رفتار کند.
یکی از کارهایی که در ویرایش نهایی محتوای دورهها و کتابها و هر نوع محتوای دیگری که قصد داریم در ذهن افراد تاثیر بیشتری بگذارد(حتی مکالمات روزمره) باید انجام بدهیم، اصلاح محتوا بر اساس همین نکتهای است که گفته شد.
به این ترتیب مخاطبان را راهنمایی میکنیم که با اطلاعاتی که به آنها می دهیم چه طور رفتار کنند و با چه کیفیتی به آنها توجه کنند.
مخاطبان از محتوای شما قدرت اعتماد به نفستان را به خوبی تخمین میزنند!
افراد با اعتماد به نفس کم هرگز از این جملات استفاده نمیکنند و همیشه این حس را به شنونده خود منتقل میکنند که چیز زیادی برای گفتن ندارند!
اما برعکس، ما با این کار نشان میدهیم که به کلیت مبحث به شدت مسلط هستیم و میدانیم قرار است در آینده چه چیزهایی را با چه بسته بندی به مخاطبان خود منتقل کنیم…
اما حالا که یاد گرفتهاید چگونه باید محتواهای جدید را مطالعه کرد از شما میخواهم که به اول این مقاله برگردید و یکبار دیگه با دیدگاه first principle thinking آن را مطالعه کنید،
همچنین، حتما همین حالا چند نفر از دوستانتان را در ذهنتان دارید که اگر این محتوا را برای آنها ارسال کنید ذوق زده خواهند شد، پس همین حالا اینکار را انجام دهید.
در پایان دور دوم مطالعه میتوانید تجربیات خودتان در استفاده از این جملات تاکیدی و تاثیر فوق العادهای که بر شنونده خود گذاشتهاید برایمان تعریف کنید، نوشتن آنها باعث میشوند که همگی یک تحول کوچک اما مثبت را تجربه کنیم…
محتواهایتان را دگردیسی کنید، بدرود!