در دنیای امروز، قوانین به سرعت تغییر میکنند. اتفاقات غیر منتظره رخ میدهند؛ اتفاقات عجیبی که حتی نمیتوانستید تصور کنید. از ناکجاآباد و جایی که تصور نمیکردید رقابتهای جدیدی شکل میگیرد. تکنولوژی زمین بازی را تغییر میدهد. شغلهای مختلف و حتی صنایع به کلی ناپدید میشوند. ساختار بازی تغییر میکند و به کلی حرفهها و مشاغل جدیدی پدید میآیند.
در اوایل دهه 2000، اگر به مردم میگفتید که چند سال دیگر تولیدکنندههای محتوا با ساختن و پست کردن آموزش نحوه میکاپ، درآمد و زندگی خوبی دست و پا میکنند، آیا حرف شما را باور میکردند؟ مسلما نه! به نظر احمقانه میرسید.
در این دنیا که به سرعت در حال تغییر است، برخی از مردم موفق میشوند و مابقی افراد به موفقیت نمیرسند. اما آیا در این محیط پر از تغییر، برای رسیدن به موفقیت و بدست آوردن یک جایگاه مناسب باید از یک برنامه سفت و سخت پیروی کرد یا باید منعطف بود و با شرایط منطبق شد؟ باید به حرف دلمان گوش کنیم یا باید ببینیم بازار چه میگوید؟
جواب درست هر دو اینهاست. اینکه فکر کنید باید تنها یکی را انتخاب کنیم و به آن بچسبیم انتخاب نادرستی است.
انعطافپذیر یا خشک و منظم؟
کارآفرینان نیز اغلب دچار خیلی از همین انتخابهای اشتباه میشوند. مدام به آنها گفته میشوند که باید پای چشماندازی که در ذهن دارند بایستند و از آن عقب نکشند اما از طرفی باید آماده باشند تا کسب و کار خودشان بر اساس آن چیزهایی که مردم میخواهند و از تحقیقات بازار بدست میآیند، تغییر دهند. مدام به آنها گفته میشود که باید دنبال راه اندازی شرکتی باشند که همواره سودای آن را در سر دارند و از طرف دیگر باید با نیازهای مشتریان خود نیز سازگار شوند.
واقعیت این است که استارت آپهای موفق هر دو کار را انجام میدهند. در حقیقت آنها علاوه بر اینکه مصر هستند، انعطاف پذیر نیز هستند. بنیانگذاران این کسب و کارها، در عین اینکه به اهداف و چشمانداز خود وفادار و متعهد هستند، به اندازه کافی نیز منعطف هستند تا با شرایط جدید سازگار شوند. با وجود اینکه با واسواس زیادی به بازخورد مشتریان گوش میدهند اما میدانند که چه زمانی باید آنها را نادیده بگیرند. دقیق برنامهریزی میکنند، اما به اندازه کافی نیز زیرک هستند که بدانند در صورت لزوم باید از این برنامهها فاصله بگیرند. آنها همیشه و همیشه به سمت مزیتهای رقابتی واقعی بازار حرکت میکنند.
یک مثال از دنیای واقعی
به عنوان مثال، در سال 2009، موسسان شرکت Tiny Speck یعنی Stewart Butterfield و Cal Henderson بازی رایانهای به نام Glitch را راه اندازی کردند که یک بازی نقش آفرینی چند نفره آنلاین بود. یک بازی فانتزی خلاقانه که در آن بازیکنان باید دنیاهایی را در ذهن یازده غول موجود در بازی ایجاد میکردند.
در این بازی خلاقیت زیادی وجود داشت، اما تقاضا چطور؟
وجود یک عنصر در این بازی آن را از سایر رقبای خود متمایز میکرد. این بازی عمدتا به جای تمرکز بر مبارزه، بر مشارکتهای تیمی متمرکز بود. نکتهای که برخلاف مزیت، یک عیب بزرگ و نقطه ضعف رقابتی محسوب میشد و اینطور که به نظر میرسید بازیکنان، عاشق قتل عام و مبارزه بودند!
از طرف دیگر تعداد طرفداران پر و پاقرص این بازی به قدری کوچک بود که هیچ امیدی به بازگشت سرمایه گذاری خطر پذیر بیش از 15 میلیون دلاری آن نمیرفت. این بازی تنها یک سال بعد از راه اندازی، شکست خورد.
با وجود این شکست، اما بنیانگذاران آن و معدود افرادی که از تیم باقی مانده بودند به دنبال چیزی میگشتند که بتوانند از آن مجددا استفاده کنند و اوضاع را کمی بهتر کنند. آن چیزی که به دنبال آن بودند یک محصول فرعی جذاب بود از فرآیند ایجاد بازی Glitch باقی مانده بود.
در فرآیند توسعه بازی Glitch مهندسات شرکت Tiny speck برای ارتباط بهتر بین کارکنان به خصوص افراد ریموت و دورکار، یک ابزار پیامرسان داخلی را توسعه داده بودند که امکان به اشتراک گذاری داخلی فایلها، جستجو در بایگانیها و موارد دیگری را در ارتباطات داخلی شرکت میسر میکرد.
در نهایت یکی از بنیانگذاران یعنی Stewart Butterfield متوجه شد که بسیاری از شرکتهای دیگر نیز به این راهحلها نیاز دارند. بنابراین در سال 2014 آقای Butterfield به دنبال جذب سرمایهای جدید برای ابزار نوآورانهای بود که در خلال توسعه بازی Glitch متولد شده بود. این ابزار جدید که احتمالا نام آن را تابحال نیز شنیدهاید، Slack (مخفف Searchable Log of All Communications and Knowledge) است.
خیلی سریع کاربران و شرکتهای کوچک و بزرگ زیادی برای استفاده از این ابزار جدید به Slack هجوم آوردند و این استارت آپ را به یکی از سریعترین استارت آپهای تاریخ تبدیل کردند. در سال 2020 نیز، شرکت Salesforce با مبلغ قابل توجه 27 میلیارد دلار Slack را خریداری کرد و در حال حاضر Slack در هر روز، بیش از 12 میلیون کاربر فعال دارد.
انتخابهای اشتباه از ذهنیتهای اشتباه نشات میگیرند
تکامل و داستان شکل گیری Slack یکی از نمونههای خوب سازگاری هوشمندانه است. بنیانگذاران آن در عین حال که در مسیر خود ثابت قدم بودند، در مواجهه با واقعیتهای بازار چیزهای جدید را امتحان میکردند و برنامههای خود را بر اساس آموختهها به طرز زیرکانهای تغییر میدادند (به این تغییر مسیرهای هوشمندانه در استارت آپها pivot گفته میشود).
چند مثال دیگر از انتخابهای اشتباه:
- یادگیری را در اولیت قرار دهیم یا کسب درآمد؟ بهترین فرصتهای شغلی آنهایی هستند که هر دو اینها را میسر میکنند. هر موقعیت شغلی باید حداقل یکی از این دو مورد را پوشش دهد. اگر در موقعیتی هستید که نه یاد میگیرید و نه کسب درآمد مناسبی دارید، احتمالا در مسیر خیلی مناسبی قرار نگرفتهاید.
- کدام یکی مهمتر است؟ تواناییهای شما یا تیم شما؟ مسلما هر دو. موفقیت شغلی شما هم به تواناییهای شخصی شما و هم به تیم شما بستگی دارد. اینها از همدیگر تفکیک ناپذیرند. قدرت یک فرد به صورت تصاعدی با کمک یک تیم (شبکه) افزایش میابد.
فراموش نکنید که وقتی بر سر دو راهی بین گزینههای به نظر مناسب قرار میگیرید، به این فکر کنید که آیا واقعا بر سر یک دوراهی قرار گرفتهاید و مجبور به انتخاب تنها یک گزینه هستید؟! بعضی اوقات جواب درست هر دو گزینه است.
شما تابحال با چه انتخاب های اشتباهی در مسیر شغلی خودتان مواجه شدهاید؟ آیا بر آنها غلبه کردهاید؟ در بخش نظرات تجربیات خودتان را با سایر افراد به اشتراک بگذارید.